میگویند که انسان هرچه بزرگتر میشود، مشکلاتش بزرگتر میشوند و حسرتهایش… و یکی از بزرگترین حسرتهای انسان، حسرت زمانهای از دست رفته است و گلِ سرسبد زمانهای از دست رفتهی زندگی انسان، دوران شیرین و بدون بازگشت کودکی است. هر نسل از مردمان هر کشور، بنا به فرهنگ مشترک، کودکی مشترکی را تجربه میکند؛ این تجربه، تجربهای است فارغ از اختلافات طبقاتی و تفاوتهای مالی و اقتصادی.

هفتاد، هشتاد، نود، صد سالِمان هم که بشود، بازهم شنیدنِ نام “منچ” و “مار و پلّه” پرتاب مان میکند به کودکی؛ بازهم وقتی دستهای از کودکان را در حال “گرگمبههوا” بازی کردن ببینیم، حسّی شفّاف سرتاپایمان را فرا میگیرد و هیچ عجیب نیست اگر شبی، نصفهشبی به یاد “اسم و فامیل” بازی کردن با دخترعمّه و پسردایی و بچّههای همسایه بیفتیم!
بچّههای دههی شصت و اواخر دههی پنجاه، بهعلت شرایط خاصّ آن دوره، کودکی خاصّی را تجربه کردند؛ دورانی سرشار از کمبود، کمبود امکانات! در مقایسه با فراوانی عجیب و غریب اسباببازیهای امروزی، بچّههای سیوچند سال قبل، انتخابهای زیادی پیشرو نداشتند! در زمینهی بازیهای فکری، بجُز “شطرنج” و “تخته نرد” که در بسیاری از خانهها پیدا میشد، سایر گزینهها محدود میشدند به “منچ” و “مار و پلّه” – که معمولاً در قالبِ یک مجموعه ارائه میشدند، “روپولی” یا “عمو پولدار” – که کُپیِ کمکیفیتی بود از بازی مشهور “مونوپولی” – و “فکر بکر” – که در بسیاری موارد، به اشتباه، “فکر و بکر” گفته میشد! البته برخی مُدلهای سادهی “مکعب روبیک” و “دوزهای ایستاده” هم از بازیهای محبوب و رایج آن دوره بودند.

“منچ” و “مار و پلّه” بیش از هرچیز میزان خوشاقبالی و خوششانسی شما را به چالش میکشیدند و همهی ما میتوانیم یک نفر را به یاد بیاوریم که بیشتر از همه 6 میآورد و اعصاب همه را خُرد میکرد! “دوز” و “فکر بکر” بهعکس، هیچ کاری با شانس و اقبال شما نداشتند و تمام توانایی ذهنیتان را طلب میکردند! روپولی نیز ترکیبی از شانس و استراتژی را در بستری شاد و مفرّح ارائه میکرد!
یادش بهخیر…









